عکس یادگاری...

 

دو شب پیش یکی از دوستانم اومد گفت یه چند تا عکس یادگاری از من بنداز ؛‌بعدا چند سال ديگه ميبينيم ميگيم عجب عكسي شد! عجب ... هي يادش بخير فلان سال... يادته حسين چه عكسي شد... گذشت تا شب پيش رفتم سراغش كه عكس هاشو كه چاپ كردم بهش بدم ،به چيز غير باوري برخورد كردم... واي خداي من! چي دارم ميبينم: داش رضا...خدايا...اين كه تا ديشب خوب و سالم بود...

 

اون عزيز دوست به رحمت خدا رفت... يادم نميره دو شب پيش رو كه چي در مورد عكس ها بهم گفت...واقعا بنازم به اين عظمت و بزرگي خداي مهربون كه ما قدر اين همه خوبي رو نميدونيم... البته مرگ يك لحظه است و دير يا زود برا همه پيش مياد...

 

در ضمن اين دوست عزيزم فردا نشيع ميشه و ميره در دل خاك و پيش به سوي معبودش...خدايش رحمت كند...

 

تا وقتي زنده باشم اين قضيه را فراموش نميكنم!‌جالبيش اين بود به من گفت... آخه من بگي نگي عكاسي ميكنم البته به صورت حرفه اي...

ولي مرگ خيلي عجيبي بود... ايشاا... ارباب خودش دستشو ميگيره و نميذاره اونجا تنها باشه-ولي تو چه ماه عزيزي هم رفت...

داش رضا سلام ما هم به ارباب برسون...

 

يادش گرامي و جاودان...